الا ای کبک کهسار معانی


چو آتش خورده آب زندگانی

بمانده در کنار خضر و الیاس


شده مشغول در سفتن بالماس

ترا چون چشمهٔ خضرست بر در


چه ماندی در عجایب چون سکندر

ز تاریکی، بسوی چشمه شو باز


ز چشمه، گوهر روشن برانداز

تو را این چشمه، کآبشخور از آنجاست


یقین دانم که این گوهر از آنجاست

تویی چون کبک در کان گهر تو


شده با تیغ دایم در کمر تو

چو اندر کوکب دری سخن ساز


سخن گویی تو چون کبک دری باز

تو دایم همچو کبک نازنینی


که هر دم بر سر سنگی نشینی

چو کبکی میجهی از کان گوهر


ازین سرسنگ، بر سر سنگ دیگر

چو کبک از کوه، هر ساعت درایی


بقعر چشمهٔ گوهر برایی

اگر تو معنی سنگین ببینی


چو کبکی بر سر سنگی نشینی

کنی چون کبک، خون آلوده منقار


ز سنگ آتش برون آری بگفتار

کنی با سنگ چندانی ستیزه


که خصم تو شود آن سنگ ریزه